او خودِ پاییز بود، سرد و گاهی بارانی. اما اگر آفتابی بود، از صدها تابستان، گرمتر بود. بوی دلانگیز پرتقال خشک شده و بستنی یخی میوهای میداد. آرام بود اما اگر طوفانی بود، هیچ پناهگاهی از خشمش در امان نبود. با این که زمستان نیمی از زیباییاش را ربوده بود، اما هنوز هم در نوع خودش، باطراوت و خواستنی بود. هیچچیز و هیچکس نمیتوانست او را از بین ببرد، زیرا از پایانش، آغاز میشد. او نارنجیترین فصل سال بود.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت